نوع مقاله : مقاله پژوهشی انجمنی
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
عقل یکی از عطیه های بزرگ خداوند(ج) در میان نعمت هایش می باشد، حتی در پهلوی پیامبر ظاهری به عنوان پیامبر باطنی معرفی شده است، به وسیله عقل است که انسان اشرف المخلوقات شده است، و هم چنان باعث امتیاز انسان از سایر حیوانات است، رفتار های انسان را درست نموده و از رفتار های نا شایسته ای که مورد قبول عقل نباشد جلوگیری می نماید، قرآنکریم در عبارات مختلفی از عقل و کارکرد آن تجلیل و قدردانی کرده و مومنان را تشویق به تعقل و تفکر و تامل نموده که از کارکرد های عقل است، در قران عقل به صیغه اسمی اش نیامده، بلکه از کار کرد های آن بحث شده است.
موضوع این تحقیق جایگاه عقل در آیات قرآنکریم است که به تعیین جایگاه عقل و کارکرد آن از منظر قرآنکریم و توانائی عقل در فهم و شناخت پدیده ها و حقایق و حدود و قلمر آن و حجیت آن در کشف حقایق ونعمت های خداوند از منظر قرآن کریم پرداخته می شود، در این تحقیق بعد از واژ گان کلیدی ومفهوم شناسی حجیت ادراکات عقلی که از راه های عملیات عقلی به دست می آید بررسی شده است. چون اهمیت عقل در این است که به چه اندازه صاحب عقل از این نعمت بزرگ در راستایی تعقل، تدبر، تفکر، تفقه... بهره می برد وگرنه کسانی را که مورد سرزنش قرار داده آنها نیز از این نیرو برخوردار هستند؛ اما از این نیرو در راستایی موارد یاد شده استفاده نمی کنند بلکه عقل شان را تعطیل کرده اند.
مفهوم شناسی
واژه عقل در قرآن
عقل، از بهترین هدیه هاى الهى به انسان، نخستین پایگاه اسلام، اساسى ترین پایه هاى زندگى و زیباترین زیور انسان است . عقل، گرانبها ترین ثروت، بهترین دوست و راهنما، و اصلى ترین تکیه گاه اهل ایمان است .
واژه «العَقل» به نیرویی که آماده برای پذیرش علم است گفته می شود و نیز به علم و دانشی که با آن نیرو به دست می آید عقل گفته می شود. عقل دو گونه است، 1ـ عقل طبیعی و فطری. 2ـ عقل اکتسابی و مسموعات.[i] این تقسیم از عقل شبیه همان تقسیم عقل به عقل نظری و عقل عملی است که از عقل طبیعی و فطری به عقل عملی و از عقل اکتسابی به عقل نظری می توان یاد کرد. و نیز مدرکاتی آدمی را و آن قوه ای را که در خود سراغ دارد و به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص می دهد، عقل نامیده اند، در مقابل این عقل، جنون و سفاهت و حماقت و جهل قرار دارد که مجموع آنها کمبود نیروی عقل است. این کمبود به اعتبار جنون، و به اعتبار دیگر سفاهت، و به اعتبار سوم حماقت، و به اعتبار چهارم جهل نامیده می شود.[ii]
در مورد عقل نظری و اکتسابی در آیات مختلف اشاره شده است، چنان که خداوند می فرماید:«وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ»[iii]، اینها مثالهای است که برای مردم می زنیم، و جز خردمندان آن را درک نمی کنند. هر جایی در قرآن که خداوند در آنجا کفار و منکرین حق را به عدم عقل مذمت کرده اشاره به عقل نظری و اکتسابی و عقل به معنای دوم است نه عقل به معنای اول( عقل فطری و طبیعی) چنان که در جایی دیگر می فرماید: «وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ... صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»، داستان دعوت کننده کافران به ایمان مانند کسی است که حیوانی را برای رهانیدنش از خطر بانگ می زند... کر و لال و کورند به همین سبب در باره حقایق تعقل نمی کنند.[iv]
در قرآن کریم واژه (عقل) به کار نرفته است. یعنی به معنی اسمی در قرآن نیامده و فقط به صورت فعل مثلاً «عقلوه»، «یعقلون»، «تعقلون»، «نعقل» به کار رفته است.[v]
مشتقات فعلی عقل در قرآن فعل تعقلون24 مرتبه، فعل یعقلون22 مرتبه، فعل یعقل1 مرتبه، به کار رفته است. که در مجموع می توان گفت: مشتقات فعلی عقل در قرآن 49 مرتبه به کار رفته است.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در باره علت به کار نرفتن اسمی واژه عقل در قرآن می فرماید: گویا «لفظ عقل، به معنای امروزی از اسم های مستحدث باللغه است. به همین دلیل در قرآن به شکل اسمی استمال نشده است».[vi] به طور خلاصه باید گفت که منظو از عقل در قرآن عقلی است که عبرت گیرنده، تدبر کننده، تفکر کننده، تفقه کننده، تذکردهنده و تذکرگیرنده و... است. نه عقل به معنای فلسفی آن که جوهر قائم به ذات و قوهای فرایند تعقل است.
مترادفات عقل در قرآن کریم
1ـ لُب
واژه لب که جمع آن الباب می باشد، در لغت به معنای خلص و برگزیده هر چیز است.[vii] و نیز «لُب» به معنای عقل و خردی است که از هر ناخالصی و شائبهای پاک باشد، نه هر عقلی، بلکه عقلی که به مرتبه عالی و متعالی رسیده باشد. پس به آن مرتبه ای از عقل و خرد آدمی از منظر قرآن لب اطلاق می شود که به کمال و برتری خود رسیده باشد و از قید و اسارت هوای نفس و امیال حیوانی پاک و آراسته و خالص شده باشد.[viii] و نیز از اینجا مشخص می شود که زمانی که عقل به مرتبه ای عالی خلوص خود رسید، مورد گزینش خداوند قرار می گیرد و خداوند آن را بر می گزیند و فهمیدن و درک احکام متعالی و برین را مربوط به آنها می داند، چنان که خداوند در قرآن می فرماید: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ»[ix]، خدا به هر کس که بخواهد حکمت می بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیر فراوان داده شده است و جز خردمندان، کسی پند نمی گیرد. پس شناخت و درک مسایل و احکام با عقل و خرد به اعطای خداوند صورت می گیرد.[x] در جاه های مختلف قرآنکریم از واژه «لُب» به عقل و خرد یاد کرده که ما در اینجا به همین یک مورد اکتفا می کنیم.[xi]
2ـ قلب
واژه «قلب» در لغت به معنای برگرداندن و وارونه نمودن چیزی از سوی به سوی دیگر و از رویی به رویی دیگر است.[xii] و نیز به معنای خالص هرچیز را قلب می گویند.[xiii] اما در اصطلاح قرآنکریم منظور از واژه «قلب» همان قوه دراکه، نفس مدرکه و تعقل آدمی است یا به عباره دیگر همان وظیفه عقل و خرد را ایفا می کند، چنانکه قوه بینایی و شنوایی انسان که دیدن و شیندن ظاهری از کارکردهای آن است، کامل نمی شوند مگر به تدبیر قلب، زیرا کسی که می بیند و میشنود، اما تدبر و تفکر نمی کند، در حقیقت هیچ بهرهای از این قواه نبرده است. چنان که خداوند می فرماید: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»[xiv]، در حقیقت، چشمها کور نیست لیکن دلهایی که در سینه ها ست کور است. یعنی از آنچه که خداوند برای شان اعطا نموده(بصیرت) فایده نمی گیرند.[xv]
قلب در اصطلاح قرآن به معنای روح و فکر و نیروی عقل است؛ در این آیه یعنی با این که استعداد تفکر دارند و همچون بهائم و چهارپایان فاقد شعور نیستند در عین حال از این وسیله سعادت بهره نمی گیرند و فکر نمی کنند، در عوامل و نتایج حوادث، اندیشه نمی نمایند و این وسیله بزرگ رهایی از چنگال هر گونه بدبختی را بلا استفاده در گوشهای از وجو شان رها می سازند[xvi]
3ـ فؤاد
فؤاد از ماه «فأد» گرفته شده و بر وزن «وعد» است که در اصل به معنای گزاریدن نان بر خاکستر و یا ریگ داغ است تا این که خوب پخته شود، و به پختن و بریان کردن گوشت نیز گفته می شود.[xvii] بنا بر این هنگامی که عقل به مرحله پختگی برسد به آن فؤاد گفته می شود.[xviii]
4ـ حجر
واژه «حِجر» از «حَجر» گرفته شده در لغت به معنای منع و بازداشتن است، و سنگ را از حیث سختی و منعی که در آن وجود دارد «حَجر» گفته اند که مانع از هر گونه نفوذ غیر می شود.[xix] و عقل را نیز «حجر» گفته اند، زیرا انسان را از خواهش و هوسهای نفسانی منع می کند و باز می دارد[xx]، چنان که خداوند می فرماید: « هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ»[xxi]، آیا در این، برای خردمندان نیاز به سوگندی دیگر است؟ ازابن عباس در مورد معنی این آیه پرسیدند، ایشان جواب دادند «لذی حجر» یعنی مردی که صاحب نهی و عقل است.[xxii]
5ـ حلم
واژه «حلم» در لغت به معنای خود داری نفس و طبیعت از هیجان و برآشفتگی و خشم است، جمع آن «احلام» است.[xxiii] احلام جمع حلم به معنای عقل می باشد چون از حیث معنا با عقل از یک باب هستند؛ زیرا عقل محکم میبندد شخص را مانند شتر زانو بسته که از جایش حرکت کرده نمی تواند، وحلم از حلم گرفته شده و او نیز سبب وقار و ثبات شخص می شود، چنان که خداوند می فرماید: «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُون»، آیا عقلهای شان آنها را به این اعمال دستور می دهد، یا قومی طغیانگرند.[xxiv]
حجیت ادراک و کارکرد عقل از منظر قرآن
مراد از ادراک عقلی چیزهای است که عقل به فهم و درک آنها می رسد یعنی جزء قلمرو عقل اند و عقل آدمی می تواند به فهم و شناخت آنها نایل شود. به عباره دیگر به افعال عقل و کارکرد آن ادراک گفته می شود. واژه ادراک جمع «درک» بوده و به معنای رسیدن و رسیدن به چیزی است.[xxv] و نیز به معنای حرکت و راه رفتن تدریجی می باشد.[xxvi] اما مراد از حجیت ادراک عقلی از منظر قرآن این است که قرآن کریم به کارکرد و یافته های عقل در مواجهه با پدیده ها و مسایل چه نگاه و نظری دارد؟ از نظر قرآن آیا کارکرد و شناخت و درک عقل از مسایل، اهمیت و پذیرش دارد یا نه؟ قرآن کریم در آیات مختلف نسبت به حجیت ذاتی عقل توجه نموده و از آن یاد آوری نموده است. خداوند در مورد اهمیت ادراکات عقلی چنین می فرماید:« در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتیهایی که در دریا به سود مردم در حرکتند، و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمین را پس از مرگ، زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و همچنین در تغییر مسیر باد ها و ابرهایی که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانه هایی است (از ذات پاک خدا و یگانگی او) برای مردمی که عقل دارند و می اندیشند.[xxvii] در این آیه فهم و شناخت آیات و نشانه های الاهی و کشف و درک حقیقت آنها و در نهایت راه یابی به سمت شناخت و درک خداوند و قدرت و صفات او، به عقل نسبت داده شده است.[xxviii] بنابراین از نظر قرآن اولا عقل و کارکرد آن(تعقل) حجیت دارد، ثانیا از نظر قرآن عقل دارای ادراکاتی چون شناخت، فهم نشانه ها، و آیات الهی و رهنمایی به سمت شناخت خداوند می باشد. غرض قرآن در این آیه این است که بیان کند که عقل به هر گوشه ای از این کائنات و جهان هستی و پدیده های آن می تواند توجه کند و تامل نماید و می تواند آیات و نشانه های خداوند را در این عالم درک کند و در نهایت از این طریق به یک شناخت متقن و حقیقی از وجود خدا و خالق هستی برسد و به حضور آن گواهی دهد و نزد آن سر تعظیم فرود آورد و در برابر عظمت آن سجده کند، چنان که می فرماید: «و از نشانه های او این است که برق و رعد را به شما نشان می دهد که هم مایه ترس و امید است (ترس از ساعقه و امید به نزول باران)، و از آسمان آبی فرو می فرستد که زمین را بعد از مردنش به وسیله آن زنده می کند، در این نشانه هایی است برای
گروهی که می اندیشند».[xxix] پی بردن به اهمیت و ارزش پدیده های الهی و توجه به کارکرد آنها نیز از مواردی است که قرآن آن را به عقل نسبت می دهد یکی از آیات خداوند که همان «رعد» است هم بیانگر هشدار الهی است و هم بیانگر رحمت الهی، و نیز آبی که خداوند به وسیله آن زمین را زنده و خرم می کند تمامی اینها شناخت شان و اهمیت کارکرد شان، از نظر قرآن، بوسیله عقل و تعقل در آنها کشف می شود.[xxx] از طرف دیگر این اهل تعقل اند که می فهمند که در این میان غایتی و غرضی به این نظام هستی می باشد و اجزا و پدیده های آن از روی تصادف نیست.[xxxi]
و گرنه معنا نداشت که خداند توجه و تامل در پدیده های هستی را به عقل نسبت دهد و عقل را در شناخت و درک آنها مسوول خطاب کند. پس از نظر قرآن کریم حوزه ادراکات عقلی علاوه بر شناخت جهان ماده و عالم طبیعی است بلکه راه یافتن به شناخت خداوند متعال نیز است.
اهل تعقل مىفهمند که در این میان عنایتى به این نظام که سراپا مصلحت است مىباشد، و پدید آمدن آن صرفا از باب تصادف و اتفاق نیست.
کارکردهای عقل از نظر قرآن کریم
1ـ تعقل
تعقل در پدیدهها و امور یکی از مهمترین و مشهورترین کارکرد عقل و از افعال آن است که در قرآن در آیات مختلف به آن تاکید صورت گرفته است. چنان که خداوند می فرماید: : «إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون»، ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که شما درک کنید و بیندیشید. این آیه یکی از اهداف فرستادن قرآن را درک، آن هم درکی نیرومند و پرمایه که تمام وجود انسان را به سوی عمل دعوت کند می داند.[xxxii] در اخیر آیه به وضاحت بیان می کند که نایل شدن به این درک و فهم متعالی بواسطه عقل و تعقل صورت می گیرد. چنان که عربی بودن قرآن نیز اشاره به همین نکته دارد که قالب زبان عربی قرآن را درخور فهم و درک عقل عرب جامعه ای که قرآن در آن نازل شده می نماید.[xxxiii] بنابراین اندیشه و تعقل، اصلی ترین تکیه گاه قرآن به ویژه در حوزه عقاید و شناخت خداوند، اخلاق و اعمال است، و یکی از موارد تعقل را قرآن درک دلایل و حجیت قرآن و اصول دین و در نهایت اثبات توحید و وجود خداوند می داند.[xxxiv]
چنان که در قرآن شناخت و معرفت به صنع و قدرت آفرینش و خلقت خداوند با تعقل و تأمل عقلی تذکر داده شده و همچنان راه رسیدن سعادت و کمال آدمی در بکارگیری تعقل و خرد ورزی بر شمرده،«کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ».[xxxv] چنان که از این آیه به دست می آید منظور از تعقل و اندیشیدن، آن است که مبدأ حرکت به سوی عمل و پرواز به سوی کمال باشد و گرنه اندیشه و تعقلی که آدمی را به سمت عمل آن هم عمل خیر نکشاند و انسان را از فرش به عرش نرساند، از نظر قرآن کارایی ندارد و بدرد بخور نیست.[xxxvi]
از نظر قرآن انسان حق ندارد آنچه را که عقلش نادرست و زشت می داند به آن تعقل کند و عدم کارکرد درست عقل و تعطیلی آن و تعقل نکردن در مسایل و پدیده ها از نظر قرآن شدیدا نکوهش شده است وخداوند آنها را در زمره بدترین جنبند گان روی زمین قرار داده است، چنان که قرآن می فرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»[xxxvii]، بدترین موجودات و جانوران و (انسان) نزد خداوند کسانی هستند که از (شنیدن و گفتن سخن حق) کرند و لالند و اصلاً (در آیات خدا) تعقل نمی کنند.
2ـ تفکر
تفکر از ماده«فکر» گرفته شده و به معنای اندیشه و تأمل، یا به عباره دیگر فکر اعمال نظر و تدبر است برای بدست آوردن واقعیات و عبرتها.[xxxviii] یا فکر نیرویی است پویا و پیاپی که آدمی را از علم به معلوم میرساند و به آن میپردازد. و تفکر کوشش و جولان آن نیرو به اقتضای عقل و خرد است، و این نیرو ویژه انسان است و در حیوان نیست.[xxxix] در اصطلاح، کلمه فکر به معنای نوعی سیر و مرور بر معلومات موجود حاضر در ذهن است، تا شاید از مرور در آن، و یک بار دیگر در نظر گرفتن آن، مجهولاتی برای انسان کشف شود.[xl] یا این که تفکر عبارت است از نظر کردن در معقولات و بازگشت فکر به خویشتن برای نظر کردن در اعمال ذاتی خود و یا برای کشف اصولی که مقوم و مفسر این اعمال است. و مترادفات آن تأمل، دقت، رؤیت و فکر است.[xli]
اما در اصطلاح قرآن کریم تفکر به معنای نظر عقلی و تأمل در مورد پدیده ها و جهان هستی و در نهایت تفکر در آثار و نشانه های الاهی می باشد، چنان که خداوند می فرماید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ»[xlii]، یعنی انسان باید تفکر کند که از چه خلق شده است! در اکثر جاهها که واژه «نظر» در قرآن به کار رفته منظور نظر حسی و مشاهده با چشم حسی صرف نبوده، بلکه مشاهده با عقل و تعقل و نظر عقلی است.[xliii] «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»[xliv]، او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از سوی خودش مسخر شما ساخته در این نشانههای(مهمی) است برای کسانی که تفکر می کنند. در این آیه از عقول و اندیشههای انسانها خواسته با انسانها صحبت کند، چه خدای مهربانی که با هر زبان ممکن با بندگانش سخن می گوید، گاه با زبان دل که از مشتقات عقل است و گاه با زبان فکر، و هدف در همه اینها یک چیز بیش نیست، و آن بیداری انسانهای غافل و به حرکت در آوردن آنها در مسیر الهی است.[xlv]
3ـ تدبر
واژه تدبر از ماده «دبر» گرفته شده و به معنای اندیشیدن در عوقب امری می باشد و با واژه «تدبیر» که به معنای اندیشیدن و عاقبت بینی در کارها است رابطه نزدیک دارد.[xlvi] و در اصطلاح نیر به همین معنای واژگانی به کار رفته است، که عبارت است از نظرکردن (تفکر کردن) در عواقب امور می باشد.[xlvii] و تفاوت آن با تفکر در این است که تفکر مربوط به بررسی علل و خصوصیات یک موجود است، اما تدبر مربوط به بررسی عواقب و نتایج آن است.[xlviii]
تدبر در قرآن کریم به معنای واژگانی خود به کار رفته چنان که در آیات مختلفی می فرماید:«أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیرا»[xlix]، آیا در باره قرآن نمی اندیشند اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن مییافتند. این آیه دلالت می کند به وجوب نظر و استدلال و همچنان به نکوهش تقلید و فساد آن، چون خداوند منافقان را امر کرده به استدلال، به دلیل صحت نبوت و شریعت حضرت محمد"ص". وقتی که کشف صحت نبوت پیامبر"ص" از راه تدبر و استدلال ضروری باشد، در معرفت ذات و صفات خداوند به طریق اولی نیاز است که از راه استدلال آن هم از طریق تدبر وارد شویم.[l] نکات دیگری نیز از این آیه در مورد اهمیت «تدبر» به دست می آید از جمله اینکه مردم موظفند که راجع به اصول دین و صدق دعوت نبی و حقانیت قرآن با عقلانیت خود مواجه شوند و از تقلید پرهیز کنند، و دیگر اینکه برخلاف آنچه بعضی ها می پندارند، قرآن کتاب اندیشه و تعقل و تدبر است زیرا اگر نبود، این همه دعوت به تامل و تدبر نمی کرد.[li] و آیات دیگر که امر به تدبر در آنها صورت گرفته.[lii]
4ـ تبصّر
واژه تبصر واژه مصدری است به معنای دیدن است، اما اینجا منظور نه دیدن صرف با چشم ظاهری و حسی، بلکه دیدن با تامل و دقت نظر عقلی است. از ماده «البصر» گرفته شده به معنای با تأمل و اندیشیدن به چیزی نگریستن و نیز به معنای بصیرت و نیروی بینایی چشم و قدرت ادراک دل است.[liii]
معنای دقیق تبصر در حقیقت آنچه که از کاربرد آن در آیات قرآن کریم به دست می آید همان معنای دیدن است اما دیدنی که همرا با تعقل و دقت نظر عقلی همرا باشد. این که تبصر را به تفکر و تعقل معنای کنیم و یا به تامل و اندیشیدن در مورد چیزی خلاف آنچه در ظاهر آیات قرآن آمده و هم چنان خلاف معنای واژگانی آن است. قرآن کریم تبصر را با در نظر داشت معنای واژگانی و آنچه که در زبان و فرهنگ عرب معمول بوده بیان کرده و در نظر گرفته است. این که تبصر را تفکر و یا تدبر و دیگر کارکردهای عقل یکی بگیریم، خلاف آنچه که در قرآن به آن توجه شده است، می باشد. ما نباید مفهوم دیدن و لفظ دیدن را از تبصر دور کنیم، تبصر هرچی باشد به معنای دیدن است، اما دیدن همراه با دقت نظرعقلی یعنی دیدنی که عقل در آن دخیل است و عقل در آن تعقل می کند. چنان که از آیات قرآن کریم نیز همین مراد بر می آید:
«أَ فَلا تُبْصِرُونَ» و در وجود خود شما (نیز آیاتی است) آیا نمی بینید؟ این دیدن دیدن با چشم ظاهری و سطحی نیست بلکه دیدنی است که با بصیرت عقلانی باشد. این (آیا نمی بینید)، تعبیر لطیفی است، یعنی تعقل را با حواس گره می زند و اهمیت خردورزی و جایگاه عقل را در جزئی ترین حوزه زندگی انسان ربط می دهد و تمامی افعال آدمی را با عقلانیت گره می زند یعنی حتی دیدن و شنیدن و گفتن و خلاصه در هر حالی که هستید و می باشید تمامی افعال تان باید با تعقل و خردورزی و عقلانیت باشد! در غیر آن هیچ فرقی انسان با سایر جانداران و چهارپاران ندارد، « لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[liv]، آنها قلبها(عقلها)یی دارند که با آن،(اندیشه نمی کنند، و) نمی فهمند و چشمانی که با آن نمیبینند و گوشهایی که با آن نمی شنوند، آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر. در روانشناسی قرآن، حواس ظاهری انسان اگر در تبانی و سازگاری با حواس درونی و باطنی انسان نبود، کارکرد درست ندارد و وظیفه خود را به درستی انجام نداده اند، دیدن و شنیدن اگر با کارکرد عقل همرا نبود، ارزش و اهمیتی ندارد، یعنی بین حواس ظاهری و باطنی و درونی انسان رابطه ناگسستنی و حتمی بر قرار است. و از آن طرف اگر عقل با حواس ظاهری بخواهد رابطه اش را قطع کند، مثل ظرف خالی و یا دستگاهی که بدون مواد خام هیچ کاری ازش ساخته نیست، در می آید. خلاصه تبصر و بصیرت نسبت به قلب به منزله بینایی نسبت به چشم سر است، و به معنای ادارک حاسه بینایی است که برای رسیدن به خارج و ظاهر هر چیزی از قوی ترین اداراکات عقلی شمرده می شود.[lv]
5ـ تفقه
واژه «تقفه» از ماده «فقه» گرفته شده و به معنای فهم عمیق کسب کردن و متخصص شدن بویژه در حوزه دین است. و واژه «فقه» به فهم عمیق و فهمی که از علم حسی و شاهد به علم غایب و نا محسوس پی بردن است می باشد. [lvi] تفقه آن کارکرد عقل است که از نتیجه کارکرد دیگر عقل یعنی تفکر حاصل می شود، آن گامی عقلی است که فشرده و نتیجه فرایند تفکر است.[lvii] و فرق آن با تفکر در این است که تفکر بیشر به بررسی علل و اسباب چیزی گفته می شود.[lviii] پس تفقه فهم عمیقی است که از تفکر به دست می آید.
تفقه در قرآن کریم به عنوان یکی از کارکردهای عقل و خرد ورزی است که قلمرو آن در حوزه خداشناسی و جهان شناسی و انسان شناسی را در بر میگیرد. «انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ»، بنگر که چگونه نشانه ها و دلایل مختلف را برای آنها بازگو می کنیم، شاید درک کنند و به سوی حق بازگردند.[lix] یعنی از نظر قرآن تفقه پروسه ای است که اثر توجه و دقت در آیات و نشانه های الهی و تمامی هستی و حتی در رفتار و اعمال خود انسان، برای انسان حاصل می شود. چنان که خداوند می فرماید: «قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ»[lx]، ما نشانه های خود را بر شمردیم، یعنی آشکار و هویدا ساختیم، برای آنانی که با تفکر و تأمل در آنها به تفقه و فهم دقیق و عمیق می رسند. فهم عمیق که در معنای واژه فقه نهفته است، عبارت است از فهمی است که مربوط به لایه های زیرین پدیده ها و مسایل و موضوعات می شود، نه ظاهر و سطح ظاهری آنها، بلکه مربوط به فهم عمیق و همه جانبه است، به تمامی ابعاد مسئله توجه داشته و بصیرت حاصل نموده است. از همین خاطر است که خداوند کسانی را که از این فهم عمیق نسبت به مسایل و پدیده ها بهرهی ندارند و خود شان را محروم ساخته اند، سرزنش و نکوهش می کند، «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها»، عقلهای دارند که از آن استفاده نمی کنند. قبلاً ذکر گردید که مراد از قلب در قرآن همان نفس مدرکه و عقل آدمی است، و در این آیه خداوند به وضاحت بیان می کند که تفقه یکی از کارکردهای عقل و قلب است که تعدادی از انسانها با این که عقل دارند و همچون بهایم و چهار پایان فاقد این نعمت و وسیله نیستند، در عین حال از این وسیله سعادت بهره نمی گیرند( با آن فهم نمی کنند)، در عوامل و نتایج حوادث تفکر نمی کنند، و این وسیله بزرگ رهایی از چنگال ره گونه بد بختی را بلا استفاده در گوشهای از وجود خود رها می نمایند.
حدود و قلمرو عقل در قرآن
این که قرآنکریم به عقل و کارکرد آن حجیت قایل است و نسبت به تعقل و خرد ورزی دعوت صریح دارد و آن را یک تکلیف و وجیبه الاهی و حتمیی انسانی می داند، به این معناست که عقل و خرد آدمی نسبت به قلمرو خاص خود و در جایگاه منحصر به فرد خود دارای این حجیت است و کارکرد و وظایف آن وجوب و حتمیت پیدا می کند. عقل آدمی آنطوری که از آیات قرآنکریم استنباط می شود، در حوزه خداشناسی، جهانشناسی و انسان شناسی دارای عملکرد و فعالیت می باشد. البته این به این معنا نیست که عقل و خرد انسانی در این حوزه ها به هیچ رهنمایی و راهبردی نیازمند نیست و به تمام معنا عقل در قلمرو و حوزه نفوذ خود حرف اول را می زند، و یافته ها و کارکردش در این حوزه ها، تام و کامل و بی عیب و نقص است؛ بلکه این این معناست که وقتی گفته می شود کارکرد و وظایف عقلی حجت قرآنی دارد و از نظر قرآن یک تکلیف و وجیبه الاهی و مسوولیت انسانی است و خداوند انسان را مورد محاسبه قرار می دهد نسبت به استفاده از عقلش، و می تواند در قیامت، مدار احتجاج خدا بر بنده وبنده بر خدا قرار می گیرد؛ معنایش این است که در مسایل علمی و جهان بینی اعتقادی، اگر کسی خواست که حقیقتی را تصدیق و باور کند، باید به استناد برهان عقلی و تفکر عقلی باور کند و بپذیرد و نیز در مسایل مربوط به عمل نیز اگر خواست به چیزی عمل کند، باید به استناد به آن عمل کند.[lxi]
انسان به عنوان موجودی در کنار موجودات دیگر، از یک تعداد امکانات خاصی نسبت به سایر پدیده ها و موجودات دیگر بهره مند است که این امکانات سبب امتیاز و برتری انسان نسبت به سایر پدیده های عالم شود. مهترین این امکانات که در صدر تمامی امکانات وجودیی که خداوند برای آدمی اعطا نموده قرار دارد، عقل و خرد است. اما همان طوری که هر ممکن و پدیدهای در هستی دارای قلمرو و محدوده خاص خود است، انسان نیز منحصر به قلمرو خاص خود بوده و دارای یک سلسله محدودیتها و کاستیها و ضعفهایی وجودی خاص خود است، عقل و خرد او که وسیله و ابزار و محرک انسان در راستای تعالی و سعادت انسان ست، نیز دارای قلمرو و محدوده می باشد. بسیاری از مسایل و پدیده هاست که نه اکنون و نه در گذتشه و نه در آینده هیچگاهی در محدوده ذهن و عقل بشر (آنطوری که عقل و ذهن او آن مسایل و پدیده ها را جراحی ذهنی و عقلی کند و مانند مسایل و پدیده های محسوس در مورد آنها نهایت قضاوت و داوری را کند)، نیامده و جزء از طریق اخبار غیب و سفیران الاهی، انسان نسبت به آن مسایل و پدیده ها و موضوعات، اطلاعی حاصل نکرده و عقل و ذهن او راه به آنها نمی برد. چنان که قرآنکریم در این مورد می فرماید: «تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ»، یعنی این داستانها و یا خصوص این داستان از اخبار غیب است که ما آن را به تو وحی می کنیم.[lxii]
این آیه بیانگر این نکته است که اگر وحی نبود، عقل انسانی هیچگاهی نمی توانست داستانها و سرگذشت اقوام پیشین و ملل گذشته بدون تحریف و تصرف و به صورت واقعی و خالی از هرگونه خرافه به آن دست یابد.[lxiii] از آن طرف هم عقل بشر نمی تواند خود را در فهم و درک سرگذشت اقوام و ملل پیشین، بی نیاز احساس کند، چرا که تاریخ و سرگذشت بشر بخشی از حوزه زندگی انسان را می سازد و انسان با استفاده از آن سرنوشت خود را رقم می زند و حال و آینده خود را می سازد.
«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر»[lxiv]، یعنی در حقیقت، خداست که علم به قیامت نزد اوست، و باران را فرو می فرستد، و آنچه را که در رحم هاست می داند و کسی نمی داند فردا چه به دست می آورد، و کسی نمی داند در کدام سرزمین می میرد، در حقیقت، خداست که دانای آگاه است. در این آیه چند مورد است که قرآن کریم فهم و درک آن را خارج از قلمرو عقل بشری می داند، و آن عبارت است از: 1ـ علم به قیامت است، « إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ»، 2ـ فرستادن باران. 3ـ علم به آنچه در رحم زنان است. 4ـ هیچ کس نمی داند که فردا چه به دستش می آید، «وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً». 5ـ هیچ کسی نمی داند که در چه سرزمینی میمیرد، « وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ». تمامی این موارد، از جمله مسایلی است که علم به آنها نزد خداوند است و عقول بشری از راه یافتن به کنه آن عاجز و ناتوان است.[lxv] آیات زیادی دیگری نیز است که قلمرو عقل انسانی را محدو بیان می کند که نمی تواند خارج از آن قلمرو و محدوده به فهم و درک مسایل و پدیده ها بپردازد.
«لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ»[lxvi]، چشمها او را درنمی یابند و اوست که دیدگان را در مییابد. مراد از چشم در این آیه همین چشم ظاهری و چشمی که از ابزار دیدن و مشاهده پدیده های خارجی است می باشد. این آیه برای دفع توهمی است که ممکن بود در زمان نزول از طرف مشرکین و منکرین وحی بشود، اینکه خدا را چرا نمی بینیم و چرا مانند بتهای شان دیده نمی شود و جسم ندارد؟ خداوند در جوابشان فرمود:«لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»، چشم ها او را نمی بیند، دیدن کار چشم که حسی از حواس ظاهری بدن انسان است می باشد و دیدن با چشم سر مرتبط با حواس درونی و باطنی نیز می باشد، ذهن انسان در پروسه فعالیت چشم، دخیل است و چشم انسان تصورات و تصاویری را که از خارج دریافت می کند به ذهن انتقال می دهد و ذهن با فعالیت و کارکرد خود بعد از تحلیل و تجزیه آن را قابل معنا می سازد و از آن یک سلسله مفاهیم را انتزاع می کند. پس عملیه دیدن چشم در حقیقت یک روند و پروسه است که در اتباط با ذهن و عقل اتفاق می افتد. در نهایت این که خداوند می فرماید که چشم ها او را نمی بیند، در حقیقت عقلها و اذهان نمی تواند ذات او را درک کند و ببیند.
نتیجهگیری
قرآنکریم به عقل و وظایف و کارکرد ها و افعال آن به عنوان منبع شناخت، در یافت، کشف، فهم آیات و نشانه های الهی هم در آفاق و هم در جانهای آدمیان ارزش و جایگاهی بس والا و بزرگی قایل است طوری که به عقل نه همچون نگاه فلسفی صرف که عقل را یک جوهر بسیط مفارق از ماده، بل قرآنکریم عقل را روند تعقل و خرد ورزی و کارکرد آن تعبییر می کند، در هیچ جایی از قرآنکریم واژه «عقل» به صورت اسمی به کار نرفته؛ اما مترادفات آن؛ مانند «لب»، «نهی»، «حلم»، «قلب»، «حجر»، و.. به صورت اسمی به کار رفته و این بیانگر آن است که عقل مثل روح در قرآن است که نمی توان به سادگی آن را در یک حوزه و حدی خاص محدود و معین ساخت و تعریف نمود. قرآن کریم به کارکرد ها و افعال عقل و روند تعقل توجه نموده و آن را به یک عالم کبیر و بزرگی که عالم کبیر و بزرگ خارج را در خود جا داده و به تحلیل و بررسی آن و کشف حجاب از آن می پردازد، یاد نموده است در قرآن راجع به کارکردها و وظایف عقل سلسله بحثهای نظری و انتزاعی و ذهنی خشک که هیچ ربطی به زندگی انسان ها نداشته باشد و خارج از حوزه عمل باشد نشده است، بلکه قرآن کریم روند تعقل و خرد ورزی را با حوزه زندگی و عملکرد انسان ها گره می زند و از عقل با توجه به عملکرد آن بحث می کند. و روند خرد ورزی را شامل تمام حوزه هایی زندگی بشر دانسته و هیچ بعدی از ابعاد و حوزه ای از حوزه های زندگی انسان را خارج از عقلانیت و خرد ورزی نمی داند. قرآنکریم جایگاه بسیار رفیع و بلندی برای عقل به ویژه در حوزه خداشناسی و انسان شناسی و قرآن شناسی قایل است. و از آن طرف عقل و خرد آدمی را قرآن دارای قلمرو مشخص می داند که بسیاری از اخبار و مسایل و پدیدهها را نمی تواند درک کند.