نوع مقاله : مقاله پژوهشی انجمنی
چکیده
کلیدواژهها
یکی از مهمترین نیازهای جامعه اسلامی عملی نمودن پیام بعثت، اقدام براساس عقل و خرد و برتری دادن به ارزشهای اخلاقی است. ابتدایی ترین اقدام پیامبر گرامی اسلام در جامعه اسلامی نیز حاکم نمودن عقلانیت با تکیه بر فضائل اخلاقی بود؛ چراکه حاکم شدن عقل و اخلاق مرتفع کننده بسیاری از موانع پیشروی کمال انسانی و مانع هواپرستیهای نفسانی و ممهد بندگی واقعی انسان است. گسترش فضیلتهای اخلاقی در میان مردمان همچون رایحه دلنوازی است که زمینه زندگی سالم را فراهم میآورد و انسان را از طمع ورزی ها، گمراهیها و تعصبات برحذر میدارد؛ به همین دلیل است که در اسلام تزکیه و رشد اخلاقی بر تعلیم مقدم گردیده با این وجود فهم این مطلب میسر نیست مگر با علم به اینکه:
• اخلاق در ماهیت و غایت بعثت چه جایگاهی دارد؟
• پیامبر گرامی اسلام در هدایتی که برای آن مبعوث گردیده اند تا چه میزان بر اخلاق تکیه نموده اند؟
از جمله مباحثی که ذهن متفکران حوزه دین پژوهی را به خود جلب نموده است فلسفه بعثت انبیاء الهی است، اینکه چه لزومی در ارسال رسل و انزال کتب وجود دارد؟ چرا باید پیامبران مبعوث پروردگار باشند؟ چطور اختیار هدایت بشر به خود وی محول نگردیده؟ آیا با وجود عقل و هدایت درونی که اتفاقا از سوی ادیان ابراهیمی نیز به رسمیت شناخته شده هدایت بیرونی ضروری به نظر میرسد؟ اگر پیامبران از جنس بشرند چطور با بعثت ماهیتی الوهی میگیرند؟ متکلمین مسلمان از دیر باز و در جای جای مباحث کلامی مربوط به تشریع الهی به این سؤالات پاسخ داده اند.
به دلیل نقش محوری اخلاق در سعادت فردی و اجتماعی انسان علم اخلاق را یک ازبرترین علوم دانسته اند. علماء اخلاق دراهمیت واولویت علم اخلاق بردیکر علوم دلایل متعدد ارائه نموده اند که به اختصار به برخی ازین ادله پرداخته میشود:
1- روح انسان مانند جسم او گاه سالم وگاهی هم دچار بیماری میشود، پس ناگزیر چنانکه به برای محافظت ازسلامت بدن آشنانی به ویژگیهای بدن سالم، بیماری ها، وعلل وراههای درمان آنها ضروری است. برای سلامت روح نیز آشنایی با ویژگیهای روح سالم، بیماریهای روح، علل وراههای درمان آن نیز لازم است. سلامت روح درگرو آراسته بودن آن به صفات پسندیده وبیماری روح نیز ناشی ازتأثیر صفات ناپسند است. وچگونگی آراستن به نفس به صفتهای پسندیده وزودن صفتهای ناشایست ازآن، درعلم اخلاق توضیح وتبین شده است. (داودی، 3901: )
2- توانایی ترشخیص خوب ازبد وشایست ازناشایست درگرو سلامت روحی انسان وتهذیب نفس ازآلودگی هاست. ضرب المثلی معروف میگوید: ( عقل سالم دربدن سالم است) این سخن به واقعیتی مهم اشاره دارد وآن اینکه سلامت بدن شرط لازم برای سلامت عقل است. اما براساس دیدگاه قرآنی انسان درصورتی میتواند ازتوانایی عقل برایی تشخیص خوب وبد استفاده کند که علاوه برداشتن سلامت جسمی، ازسلامت روحی نیز برخوردار باشد. میتوان گفت که ضامن سلامت روحی انسان جز علم اخلاق چیزی دیگری نمی تواند باشد.
3- آرامش انسان درزندگی درگرو سلامت روحی اوست. چنانکه بیماری جسمی گاهی قرار وآرامش را ازانسان سلب میکند بیماری روحی نیز شدید تر ازآن سکون وقرار را ازانسان سلب میکند. افزون به درمان روشناسی وروانپزشکی که درایجاد آرامش نسبی مؤثراند تنهاراه خلاصی ازبیماری روحی آگاهی عمیق از علم اخلاق وعمل به توصیههای آن است.
آنچه دیدگاه هر فرد متفکری را به خویش منصرف میکند وجود الزاماتی است که در جهت نظم دهی به زندگی بشر وضع میگردند. اینکه ما در زندگی روزمره خویش با یکسری از الزامات عمومی و فردی روبرو میشویم که به حرکت ما جهت میدهند یا دستکم ما را از حرکت در مسیری خاص مانع میشوند، به عنوان مثال علائم راهنمایی و رانندگی در طول مسیر حرکت یک فرد از منزل تا رسیدن او به مقصد و به همین منوال در امتداد مسیر روزانه و نهایتا در طول راه بازگشت او به منزل، وی را از انجام یکسری افعال باز میدارند یعنی وقتی میخواهد به حرکت خویش ادامه دهد او را وادار به ایستادن میکند یا وقتی قصد عبور از جهتی به جهت دیگر را میکند وی را مانع میشود؛ اینها و صدها نمونه دیگر همگی؛ توجیه گر ضرورت وجود یکسری الزامات، در زندگی بشرند یعنی ضرورت وجود نظم در زندگی و حرکت به سمت هدف نهایی.
اکنون با تمکین در برابر این ضرورت، این سؤال در ذهن ایجاد میشود که چه کسی حق وضع الزامات در زندگی بشر را دارد؟ آیا احدی از افراد بشر حق تحکم بر دیگری را دارد؟ در صورتی که جواب این سؤال مثبت باشد؛ سؤال دیگری مطرح میشود و آن اینکه چه کسی این حق را به او داده است؟
در پاسخ به سؤالات فوق باید بگوییم؛ ضرورت وجود الزامات توجیه گر نوعی سلطه و قانون گذاری بر ابناء بشر است و چون در عالم مواد، به حصر عقلی، نیرویی فراتر از بشر که توان سلطه بر او در زندگی اش را داشته باشد، حیات خارجی ندارد؛ بنابراین تنها هموست که امکان تحکم بر امثال خویش را دارد. اما اینکه چه کسی سلطه بشر بر بشر را مجاز بر شمرده از دو حال خارج نیست یا باید کسی از خود او چنین مجوزی را به او داده باشد یا نیرویی اقوی از او. اما فرض اول باطل است چرا که مرجحی در این احتمال قابل فرض نیست؛ زیرا یا مرجح خردمندی اوست یا مرجح چیزی از جنس اکثریت است حال آنکه نه خردمندی لحظه ای، رجحان بخش است؛ چراکه قریب به صحت بودن سخن یک جاهل نسبت به سخن عالم محتمل است و در جایی که قدم احتمال باز باشد، محلی برای استقرار دلیل نیست. اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال و نه اکثریت عددی؛ که بطلان احتمال ثانی از بطلان اولی روشن میگردد. پس احتمالات منحصر میشود در یکی و آن اعطاء جواز تسلط از اقوی به احد ابناء بشر؛ و این وجود اقوی، ذات خالق هستی بخش است که ما از آن تعبیر به شارع مقدس میکنیم.
با روشن شدن این مطلب که هم وجود الزامات در زندگی بشر ضروری است و هم اینکه تنها ذات احدیت و منصوبین به نصب خاص او صلاحیت تحکم به الزامات در ابناء بشر را دارند سوالات دیگری ذهن را به خود مشغول میسازد. اینکه فلسفه تشریع چیست؟ آیا تمامی الزامات زندگی بشر صرفا باید از ناحیه پروردگار باشد یا اینکه برخی از الزامات، اقتضائاتی است که عقل بشر واضع آنهاست همچون الزامات راهنمایی و رانندگی یا الزامات مهندسی ساخت وساز و....؟
با توجه به مطالب پیش گفته و در پاسخ به این سؤال؛ باید گفت که هرگونه الزامی صرفا از ناحیه شارع مقدس میسر است؛ البته عمومیت این بیان تخصیص پذیر است چراکه ما من عام الا و قد خص؛ اما، تخصیص آن نیز تنها از سوی شارع مقدس ممکن است چراکه عالَم مِلک اوست و در مِلک مالک جز او حق تصرف ندارد و از آنجا که وضع قانون از جمله مظاهر تصرف به حساب میرود بنابراین تنها با اجازه اوست که بشر مجاز به وضع و اعمال قوانین خود ساخته است حتی در مواردی چون نمونههای سابق الذکر؛ که این خود جای بحث دارد اما در این مجال کوتاه نمی گنجد. (مصباح یزدی، 1390: ۱۳- ۱۵)
بنابراین و با توجه به وجود چند بعدی انسان و اقتضائات این ذوابعادی و با علم به آگاهی خالق او به همه ابعاد وجودی بشر؛ مدیریت خردورزانه و اعمال عقلائی او را به رسمیت شناخته و با اعطاء اختیار به وی را به تعقل در حوادث و رویدادها امر کرده؛ از عدم خردورزیش سؤال کرده میفرماید افلاتعقلون..... اما کاری که شارع مقدس بدان اهتمام نموده، تنها تعیین چهارچوب زندگی صحیح برای بشر بوده و این چهارچوب را تشریع نام نهاده، و اختیار کنترل جزئیات زندگی را به وی محول نموده است و تنها او را نسبت به تجاوز از همان قواعد کلی تعیین شده هشدار و نهی کرده است؛ از این رو به وی مجوز وضع قوانین برای اداره زندگی فردی و اجتماعی را داده و به جهت همین اقتضاء در او هدایت گر درونیی قرار داده که ما از آن به عقل یاد میکنیم؛ اما از آنجا که امکان به خطا رفتن این هدایت گر درونی وجود داشته؛ میزان و هدایت گری را نیز در بیرون برای او نصب کرده است که ما از آن تعبیر به پیامبران میکنیم.
با عنایت به توضیحات فوق اکنون جای این سؤال است که چه ارتباطی میان هدایت گر درونی یعنی عقل و هدایت گر بیرونی یعنی شریعت وجود دارد؟ پاسخ به این سؤال مستلزم بررسی دو موضوع، ۱- جایگاه اخلاق و عقل در فلسفه بعثت پیامبر گرامی اسلام ۲- جایگاه بعثت پیامبر در اخلاق و عقل میباشد که ما در این موجز تنها به بررسی عنوان نخست میپردازیم.
اخلاق چیست؟ وچه اقسامی دارد؟ کدام قسم از اقسام اخلاق مد نظر ماست؟ منظور از فلسفه در عبارت فلسفه بعثت چیست؟ منظور از بعثت پیامبر چه حادثهای است؟ اکنون پاسخ به این سؤالات را در جهت روشن شدن موضوع بحث پی میگیریم.
واژه اخلاق گاه جمع خُلق وبه معنای خویهاست، وگاه جمع خَلَق به معنی مرّوت ودین است ودربرخی موارد جمع خَلِق وبه معنی خوش خوی، خوش خلق وخوش خرام است. (معلمی، 1384: 13)
برخی گفته اند: اخلاق جمع «خُلق» است وخُلق حالت وکیفیت باطنی است که باچشم سروحواس ظاهری، دریافتنی نیست. ودرمقابل«خَلق» عبارت است از حالت وکیفتی محسوس که باچشم سر وحواس ظاهری دریافتنی ومدرک است. (داودی، 1390: 22) که معنی اول ناظر به سیرت و معنی دوم ناظر به صورت وشکل ظاهری انسان است.
«خُلق» درکتب لغت به معانی مختلف زیر بکارفته است:
1) سجیّه؛ 2) طبع؛ 3) عادت؛4) دین؛5) تقدیرالشیء؛6)مروت؛7) صفت وحالت نفس، هنگامی که آن صفت وحالت، راسخ واستوار گردد به گونهای که افعال نیک یابد، بدون فکر وتأمل ازنفس صادر شود. به تعبیردیگر ملکه ذهن آدمی گردد.
اخلاق، در اصل لفظی عربی است جمع خُلْق و خُلُق است به معنای سرشت و سجیه خوی، طبیعت و امثال آن به کار رفته؛ اعم از اینکه سجیهای نیکو و پسندیده باشد یا زشت و ناپسند که به معنای صورت درونی و باطنی و ناپیدای آدمی به کار میرود که با بصیرت درک میشود؛ در مقابل خَلق که به صورت ظاهری انسان گفته میشود، که با چشم قابل رویت است. (الزبیدی: بی تا، 6، 337 و ابن منظور1416: 4، 194) بسیاری از فلاسفه و حکمای اسلامی، اخلاق را با توجه به همان معنای لغوی تعریف کردهاند. حکمای گذشته، روح و نفس غیر مادی انسان را خاستگاه هر گونه رفتار ظاهری و عمل آدمی میدانستند و از این رو اصل در اخلاق را توجه به صفات نفسانی انسان میدانستند که ثمره اصلاح نفس و درون در رفتارها و اعمال بیرونی به سرعت آشکار میشود. از این رو عموما اندیشمندان اسلامی نیز که به اصل وجود نفس اعتقاد داشتند اخلاق را به گونه متناسب با همین مسئله تعریف نمودهاند.
واژه اخلاق دراصطلاح گاه بدومعنای زیر بکارفته است:
1- صفات وافعال نیک وپسندیده؛
2- صفات نفسانی که منشأ افعال میگردند؛ اعم ازصفات نیک یا بد وصفات پایدار یا نا پایدار؛ (معلمی، حسن، 1384: 14)
برخی نیز اخلاق را به دومعنای عام وخاص تقسیم نموده چنین تعریف کرده اند: اخلاق به معنای عام کلمه عبارت است ازهنجارها وارزشهایی که راهنمای فکر واندیشه وعمل اند. (فنایی؛ 1384: 51) که طبق این دیگاه اخلاق شامل «اخلاق باور» و«اخلاق تفکر» و«اخلاق پژوهش» میشود. اما اخلاق به معنای خاص کلمه عبارت است: از هنجارها وارزشهایی که راهنمای عمل ورفتار اند. (همان) بنا براین تنها داریرهی شمول اخلاق را رفتار واعمال باید دانست.
منظور از اخلاق در اصطلاح اندیشمندان هرگونه صفت نفسانی است که موجب پیدایش کارهای خوب یا بد میشود؛ چه آن صورت نفسانی به صورت پایدار و راسخ باشد و چه به صورت ناپایدار و غیرراسخ و چه از روی تامل و اندیشه صادر شود یا بدون تفکر و تامل. در عین حال شایع ترین کاربرد اصطلاحی اخلاق در میان اندیشمندان اسلامی عبارت است از «صفات نفسانی راسخ و پایداری که موجب میشوند افعالی متناسب با آن صفات به سهولت و بدون نیاز به تامل و تروی از آدمی صادر شود». (ابی علی مسکویه، بی تا: 51 و مجلسی، 67، باب 59، ص372) مطابق این دسته، تعاریف (فیض کاشانی، خواجه نصیر ، ملا احمد نراقی و ملا مهدی نراقی نیز تعاریف مشابهی ارائه کردهاند.) اخلاق تنها شامل صفات نفسانی پایداری است که در نفس رسوخ کرده باشد و شامل صفات ناپایداری که به صورت ملکه نفسانی در نیامدهاند نمیگردد؛ در این صورت شخص بردباری که به صورت موردی دچار غضب میشود یا بخیلی که با تامل و تفکر فراوان بخششی میکند از این تعریف خارجند. بنابراین تعریف اخلاق، هیأتی است استوار و راسخ در جان آدمی که کارها به آسانی و بدون نیاز به تامل و تفکر از آن صادر میشود. در عین حال این تعریف هم شامل فضایل اخلاقی میشود و هم شامل رذایل اخلاقی؛ از این رو اگر این هیات به گونهای باشد که افعال زیبا و پسندیده از آن صادر گردد، آن را اخلاق نیک و فضیلت مینامند و چنانچه آن هیأت به گونهای باشد که موجب صادر شدن افعالی زشت و ناپسند گردد، اخلاق بد و رذیلت نامیده میشود. همچنین در خصوص منشا پیدایش این صفات پایدار نفسانی مباحث زیادی طرح شده است؛ برخی معتقدند که این ملکات در اثر تکرار عمل پدید میآیند و عدهای نیز نقش عواملی مانند محیط و وراثت و از این قبیل امور را مهم میدانند. برخی نیز برای این قبیل صفات نفسانی منشایی ذاتی و فطری را قایلند. در عین حال در مفهوم خلق و ریشه لغوی آن، هیچ یک از اینها لحاظ نشده است. گرچه معنای لغوی خلق صفت ثابت و ملکه نفسانی است و در علم اخلاق نیز معمولا همین معنا مراد است ولی گاهی این واژه در معنای عامتری نیز به کار میرود و به مطلق صفات نفسانی که منشا افعال اختیاری قرار میگیرند اطلاق میشود. بر طبق این اصطلاح کار فرد بخیلی که با تکلف بخشش میکند نیز کار اخلاقی مثبت محسوب میشود و یا کسی که با تامل و تفکر عمل خوبی را انجام میدهد نیز متصف به اخلاقی بودن میشود (جاد حاتم، بی تا: ص 47) برخی نیز اخلاق را به صورت صفت فعل به کار بردهاند که در این صورت به معنای کار اخلاقی است و از این جهت آن فعل خارجی و لو از هیئت راسخه در نفس پدید نیامده باشد به فاضله یا رذیله بودن متصف میشود. شهید مطهری تعریفی از اخلاق را میپذیرد که هم به چگونه رفتار کردن توجه کرده باشد و هم به چگونه بودن؛ چگونگی رفتار مربوط میشود به اعمال انسان که شامل گفتار هم میشود و چگونه بودن مرتبط با صفات و ملکات نفسانی است. (مطهری، بی تا: 22)
گاهی اخلاق به معنای فضایل اخلاقی نیز به کار میرود که در این صورت این واژه در مورد اخلاق نیک و فضیلتهای اخلاقی به کار میرود؛ مثلا گفته میشود دروغگویی کاری غیر اخلاقی است یا عصاره اخلاق عشق و محبت است.
واژه اخلاق به معنای نهاد اخلاقی زندگی نیز به کار رفته است. این کاربرد بیشتر نزد فیلسوفان غربی استفاده شده است. (فرانکنا، 383: 28) در این معنا اخلاق مانند زبان، دین و کشور پیش از افراد بوده و بعد از آنان نیز خواهد بود. به بیان دیگر اخلاق در این اصطلاح مجموعهای است از اصول و قواعد بیانگر بایدها و نبایدهای اخلاقی که نوعی استقلال از شخص در آنها وجود دارد؛ اصولی مانند خوبی راستگویی و بدی دروغ گویی که افراد آنها را از والدین یا آموزگار میآموزند و به نوعی بر اجتماع تکیه دارند و به عنوان ابزاری در دست اجتماع است که بر افراد تحمیل میکند. اخلاق به این معنا امری اجتماعی است. (همان، ص 29)
در برخی کاربردها اخلاق به معنای نظام رفتاری حاکم بر یک گروه یا فرقهای نیز به کار رفته است. اخلاق اسلامی میتواند به معنای نظام رفتاری مورد پسند مسلمانان و اخلاق مسیحی به معنای نظام رفتاری مورد قبول مسیحیان به کار رود. (ا تکینسون، 1369: 17)
همچنین برخی از ابتدا قلمرو اخلاق و مسائل اخلاقی را به حیطههای خاصی محدود کردهاند؛ به عنوان مثال عدهای اخلاق فردی را نفی کرده و مدعیاند که بستر شکلگیری اخلاق در اجتماع است که در این صورت اخلاق تماما در اخلاق اجتماعی خلاصه میشود. دیگرانی نیز برای اخلاق دامنه گستردهتری را تعریف کرده و از انواع اخلاق فردی، اجتماعی، بندگی و اخلاق خانواده سخن گفتهاند. (جمعی از نویسندگان، 1385: 22)
نکته پایانی در باره واژه اخلاق این است که گاهی مراد از اخلاقی، درستی و خوبی آن است. وقتی میگوییم فلان عمل اخلاقی یعنی آن عمل خوب یا درست است. در این صورت اخلاق را در مقابل ضد اخلاقی به کار بردهایم. اما ما درباره مسائل اخلاقی، احکام اخلاقی، نظامهای اخلاقی، تجارب اخلاقی، وجدان اخلاقی و دیدگاههای اخلاقی نیز سخن میگوییم؛ در این کاربرد اخلاقی به معنای اخلاقاً درست یا اخلاقاً خوب نیست، بلکه به معنای امور مرتبط با اخلاق است. در این کاربرد اخلاقی در مقابل غیر اخلاقی به کار میرود. (مصباح یزدی، 1373: 10)
بِعْثَت؛ برانگیختن و برگزیدن
در فرهنگ اسلامى به معنای برانگیختن و برگزیدن پیامبران از سوی خداوند برای هدایت مردم که آغاز رسالت هر پیامبر است. بعثت در فرهنگ قرآنى به معنای عامل برانگیختن و رسانیدن به مرحلهای خاص از تکامل است که در آن نوعى تحول وجود دارد. برای همین، در معنای حشر مردگان نیز به کار رفته است، زیرا آغاز نوعى تحول بزرگ و وارد شدن به فضایى جدید است؛ این کلمه با اختلاف موارد فرق می کند، معناى مشهور آن در استعمال قرآن مجید، بعثت انبیاء و بعثت روز معاد است؛ مثل « هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ » جمعه: ۲ و مثل « وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ » حج: ۷. و به همین ترتیب منظور از بعثت پیامبر گرامی اسلام؛ برانگیخته و برگزیده شدن ایشان از سوی خداوند برای هدایت مردم است و مقصود از فلسفه بعثت تبیین عقلانی بعثت و بحث حول محور چرایی بعثت رسول گرامی اسلام است. گاه سؤال از چرایی چیزی سؤال از ماهیت آن است و گاه، به معنی بررسی غایت و هدف آن چیز است؛ اینکه ما میگوییم فلسفه بعثت، در هردو زمینه قصد سخن داریم. یعنی هم میخواهیم به بررسی جایگاه اخلاق و عقل در ماهیت بعثت بپردازیم و هم جایگاه ایندو را در غایت بعثت بررسی نماییم. اکنون با روشن شدن معنا و مفهوم موضوع، به ادامه بحث میپردازیم.
برای اخلاق تقسیمات گوناگونی ذکر کرده اند از جمله اینکه اخلاق را به نظری و عملی تقسیم نموده اند؛ همچنین گرایشهای پژوهشی گوناگونی درباره اخلاق نیز وجود دارد که برخی آنرا به سه نوع تقسیم نموده اند:
اخلاق توصیفی به پژوهش اخلاقیای گفته میشود که با کمک روش نقلی و تجربی به توصیف و گزارش اخلاقیات افراد، گروهها و جوامع مختلف میپردازد. (مصباح یزدی، 1381: 19) اخلاق توصیفی عبارت است از علمی که درآن، اخلاق مکاتب، اقوام، ملل واشخاص، توصیف شده واز آن گزارش داده میشود. (معلمی، 1384: 15) مثل توصیف اخلاقیات اسلام ویهود ویاتوصیف اخلاقیات سرخ پوستان وسیاه پوستان ویا اخلاقیات اشخاص مثبت ومنفی همچون هیتلرگاندی و...آنچه توجه به آن در تبیین این اصطلاح ضروری است این است که اخلاق توصیفی عاری از هرگونه ارزیابی اخلاقی و ارزش داوری است. در این صورت در اخلاق توصیفی از درستی و نادرستی احکام و معیارهای اخلاقی سخنی به میان نمیآید. از این رو هدف تحقیقات توصیفی در اخلاق صرفا آشنایی با چگونگی رفتارهای اخلاقی افراد و جوامع مختلف است نه ارائه تحلیل عقلی و فلسفی از اخلاقیات و یا توصیه و ترغیب افراد به عمل بر طبق آنها یا اجتناب از آنها (وارنوک، 1380: 33.) به همین دلیل این حوزه از پژوهش اخلاقی عمدتا مرتبط با کار جامعهشناسان، مردمشناسان، روانشناسان، مورخان و انسانشناسان است. روش بحث و تحقیق در این شاخه از پژوهش نیز روشی توصیفی، تجربی و نقلی است و از روش استدلالی و عقلی بیبهره است. گزارهایی مانند: رفتار پیامبر اسلام با کودکان صمیمانه بود، مسلمانان شرابخواری را بد میدانند، هندوها خوردن گوشت گاو را ناپسند میدانند؛ نمونههایی از گزارههای اخلاق توصیفی هستند.
بنابراین مهمترین کار اخلاق توصیفی این است که اولا احکام اخلاقی رایج در میان افراد، جوامع و گروههای مختلف را توصیف کند و ثانیا با بررسیهای تطبیقی خود تفاوتهای اخلاقی جوامع گوناگون را به تصویر کشد. به بیان دیگر اخلاقی توصیفی به دنبال کشف این است که:
الف) در میان مردم و جوامع و گروههای مختلف چه قواعد اخلاقیای وجود دارد.
ب) آیا این قواعد عمومیت دارند و نسبت آنها به یکدیگر در میان گرو هها و جوامع مختلف چگونه است.
ج) کاربرد این قواعد و عمل بر مبنای آنها چه تاثیر یا تاثیراتی بر جای میگذارد. (حسینی قلعه بهمن، 1383: 17)
بخش از پژوهشهای اخلاقی را پژوهشهای هنجاری در بر میگیرد که به این نوع تحقیقات اخلاقی اصطلاحا اخلاق هنجاری، دستوری و توصیهای نیز میگویند. (هری.جی.گنسلر، 1385: 31) اخلاق هنجاری به طور کلی در پی تبیین نظامی از قواعد و اصول حاکم بر افعال اخلاقی است. نوعی تأمل فلسفی درباره اصول اخلاقی و ارائه دلیل برای اعتقادات و ارزشها. هدف اخلاق هنجاری، دفاع از داوریهای عام ارزشی و عرضه نظریهای جامع برای تبیین آنها و وظیفه آن دستیابی به معیارهای اخلاقی است که درست و غلط را معین کند. (هری.جی.گنسلر، 1385: 31) با توجه امور جاری زندگی میتوان دریافت مردم در طول زندگی خود به داوری اخلاقی میپردازند و به خوبی و بدی، درستی و نادرستی، و بایستگی و نبایستگی اخلاقی اموری حکم میکنند. چگونه است که رفتاری را خوب و رفتاری را بد میدانیم و ملاک و معیار ما در این باره چیست؟ اخلاق هنجارى به دنبالشناسایى و تبیین اساسىترین مبانى و معیارهاى درستى و نادرستى و خوبى و بدى و بایستگی و نبایستگی در احکام اخلاقى است. (خواص، بی تا:20) در حقیقت وظیفه اصلى اخلاق هنجارى به دو بخش خلاصه میشود:
1- ارائه طرحى کلى و فراگیر از معیارهاى عمومى الزام و ارزش اخلاقی؛ مثلاً میخواهید بدانید که آیا روحیه تهور و بیباکی، خوب است یا بد. پاسخگویی به این پرسشهای هنجاری اخلاق، ممکن است پرسشهای جدیدی را پیشروی شما بگذارد؛ مانند؛ چرا شجاعت خوب است؟ چرا دروغ بد است؟ برای اینکه بدانیم دروغ گفتن یا شجاعت یا تهور یا ... خوب است یا بد، باید معیاری برای خوب بودن یا بد بودن بیابیم. در این جاست که دیدگاههای مختلفی نیز مطرح شده است و اخلاق هنجاری در این بخش کوششی است برای پدید آوردن نظریه اخلاقی که پاسخگوی مسائل اخلاقی باشد؛ (مک ناوتن، بی تا: ص 31) برخی ملاک خوبی و بدی و درستی و نادرستی و باید و نباید اخلاقی را به هدف و غایت مبتنی میکنند. این غایت ممکن است لذت، سود، قدرت، سعادت یا امر دیگری باشد که متناسب با آن نظریههای هنجاری لذتگرایی، سودگرایی، قدرتگرایی و سعادتگرایی پدید آمدهاند. برخی نظریههای هنجاری نیز وظیفهگرا هستند که در این نظریهها با صرف نظر از نتیجه عمل بر ویژگیهای ذاتی عمل یا صفت اختیاری انسان تاکید میکنند و مثلا میگویند احسان کردن ذاتا خوب است یا خداوند به آن فرمان داده است و ما نسبت به انجام آن وظیفه داریم. بحث از ملاکهای ارزشگذاری اخلاقی، ما را به تعیین اصول اخلاق که از وظایف اخلاق هنجاری است میرساند.
2- وظیفه دیگر اخلاق هنجاری علاوه بر تعیین معیارهای فراگیر اخلاقی و تعیین اصول اخلاق، تعیین مصادیق خوبی و بدی و درستی و نادرستی است. فرض کنید هنگامی که در زندان در انتظار اعدام به سر میبرید، دوستانتان فرصتی فراهم میآورند تا بگریزید و با خانواده خود به دیار غربت بروید. آنها میگویند که میتوانند تمهیدات لازم را فراهم سازند و از فرار شما به خطر نمیافتند؛ اگر بگریزید از زندگی طولانیتری برخوردار میشوید زن و فرزندان شما وضع بهتری خواهند داشت.
خلاصه آن که ارائه معیارهای اخلاقی برای خوبی و بدی و بایستگی و نبایستگی و تعیین مصادیق خوب و بد اخلاقی و باید و نباید اخلاقی از وظایف اخلاق هنجاری است. گفتنی است روش بحث در این نوع پژوهش اخلاقی استدلالی و عقلی است و نه نقلی و تجربی. (فرانکناٰ، 1383: 25-27)
اخلاق هنجاری خود به انواع نظریات تقسیم میشود که این نظریات را میتوان به سه دسته نتیجهگرا، وظیفهگرا و فضیلتگرا مورد بررسی قرار داد
الف) وظیفهگرا: بنابر نظریات وظیفهگرا یک عمل، ممکن است با صرف نظر از میزان خیر و خوبی که در نتیجه آن به بار میآید به دلیل برخی ویژگیهای درونی و ذاتیاش خوب و بایسته باشد. مانند عمل احسان که با صرف نظر از نتایج فردی و اجتماعیاش به دلیل عادلانه بودن یا متعلق فرمان خدا بودن خوب یا بایسته شمرده شود.
ب) نتیجه گرا: نظریات نتیجهگرا ملاک خوبی و درستی عمل را به هدف و غایت منوط میکنند حال آنکه این نتیجه ممکن است لذت، سود، قدرت یا معرفت باشد.
ج) فضیلتگرای: فضیلت گرایی به جای تمرکز بر ذات عمل یا نتایج حاصل از آن در تشخیص خوبی یا بایستگی اخلاقی بر ویژگیها و خصایل شخصیتی، اهمیت قایل است. (پورتر، سال چهارم، ش13، ص 145)
فرااخلاق یکی از شاخههای فلسفه اخلاق است که به فهم سرشت خواص، جملات، نگرش و قضاوت اخلاقی میپردازد. فرااخلاق یکی از سه شاخه اصلی فلسفه اخلاق است، دو شاخه دیگر، نظریه اخلاقی و اخلاق کاربردی هستند. نظریه اخلاقی و اخلاق کاربردی با هم اخلاق هنجاری را تشکیل میدهند.
درحالیکه اخلاق کاربردی و هنجاری روی اینکه چه چیزی اخلاقی است تمرکز میکنند، فرااخلاق بر محور خود چیستی اخلاق متمرکز است.اخلاق هنجاری سوالاتی از قبیل "باید چه کاری کرد؟" مطرح میکند و به این صورت برخی ارزیابیهای اخلاقی را قبول یا رد میکند. ولی فرااخلاق به سوالاتی چون "خوبی چیست؟" یا "چگونه میتوانیم بد را از خوب تمایز دهیم؟" میپردازد؛ به عبارت دیگر، فرااخلاق به دنبال درک طبیعت ویژگیهای اخلاقی و سرشت ارزیابیها است.
از این نظر فرااخلاق بررسی انتزاعیتر مفاهیم اخلاقی است. به باور برخی نظریهپردازان، شرح متافیزیک اخلاق برای ارزیابی نظریههای اخلاقی و تصمیمگیری عملی اخلاقی لازم است. دیگران، با فرض برعکس، پیشنهاد میکنند بایستی پیش از اینکه تصویر درستی از متافیزیک اخلاق ارائه دهیم ابتدا ایدههای درونی اخلاقی را به عمل اخلاقی مناسب تخصیص دهیم. (http://fa.wikipedia.org)
این نوع پژوهش به بررسی عقلی مبادی تصوری و تصدیقی علم اخلاق میپردازد.(مبادی تصوری همان تعریفها و بیان ماهیت اشیای مورد بحث در داخل علم است و مبادی تصدیقی، اصول و مبانیای که اثبات مسائل آن علم، با تکیه بر آن مبانی صورت میگیرد؛ برای مثال، دانش هندسه را در نظر آورید. این دانش با تصوری از مفهوم نقطه وسپس خط، و پذیرش چند قضیه نخستین _ که همانند آنها را در هر دانشی اصل موضوع مینامند _ آغاز میگردد و پیش میرود) این شاخه مطالعات فلسفى در باب اخلاق را اخلاق تحلیلى (هری.جی.گنسلر، 1385: 32) و اخلاق انتقادى (دباغ 1392: 22) نیز مىنامند. این نوع از اخلاق به هیچ وجه «مشتمل بر تحقیقات و نظریات تحربی یا تاریخی در باب اخلاق نیست» و همچنین وظیفه « نقد یا دفاع از هیچ حکم هنجاری یا ارزشی خاصی » را به عهده ندارد. در واقع موضوع این بخش از پژوهش اخلاقی نه اخلاق و رفتار مورد قبول شخص، قوم، یا گروه خاصی است بلکه موضوع آن همان جملات و گزارهها و مفاهیم اخلاقی است که در بخش اخلاق هنجاری مطرح میشوند. میتوان گفت فرااخلاق نوعی بررسی فلسفی در باب ماهیت، معقولیت و منزلت نظامها، معیارها و اصول اخلاقی است بدون توجه به محتوای آنها. بنابراین این بخش تنها به تحلیل و پژوهش فلسفى از ماهیت مفاهیم، گزارهها و احکام اخلاقى مىپردازد و به درستى و نادرستى اینگزارهها کارى ندارد. در واقع در این جا پرسشهایی مطرح میشود که ویژگی آنها تحلیل گزارههای پیشین و مفاهیم به کار رفته در آنهاست؛ (المر، مایکل، 20و 21) برای مثال، ممکن است پرسیده شود:
·خوب چه معنایی دارد؟ اساساً آیا در عالم هستی، خوب و بدی وجود دارد؟ به فرض اینکه خوب و بدی در عالم باشد، چگونه میتوان آنها را شناخت؟ خوبی و بدی چگونه با انگیزش آدمی ربط و نسبت مییابد؟
اینها در واقع سئوالهایی درباره پرسشهای اخلاقی قبلیاند؛ یعنی به تحلیل مفاهیم به کار رفته در آن پرسشها و پیدا کردن راهی برای پاسخ به آنها میپردازند. این دسته از پرسشهای مربوط به اخلاق (و نه اخلاقی)، مسائل فرا اخلاق نامیده میشوند و از آن رو که بررسی مسائل یک علم دیگر (اخلاق) را محور بحث خود قرار میدهند، از نوع پژوهشهای درجه دوم به شمار میآیند و به همین دلیل گاهی آن را اخلاق درجه دوم (هری.جی.گنسلر، 1385: 32) نیز مینامند. ( فلسفه اخلاق، 1373: ص 22)
با این مقدمات میتوان حیطه فعالت فرا اخلاق را به چهار حوزه تفکیک نمود: (فرانکنا، 1383: 25و 26 و ص 202.)
1. مسائل معنا شناختی
2. مسائل وجود شناختی
3. مسائل معرفت شناختی
4. مسائل روانشناختی
آنچه ما در مقام بررسی آن در این مقاله برامده ایم اخلاق با گرایش هنجاری است.
سخن از ماهیت سخن از چیستی است؛ و سخن از چیستی بعثت، منعطف بر دو عنوان میشود؛ یکی اینکه ماجرا و واقعیت حادثه بعثت را بررسی کنیم و از این طریق تبیینی عقلانی از آن ارائه نماییم؛ که فارغ از امکان واستحاله آن، ما در مقام یک چنین تحقیقی برنیامده ایم؛ و دیگر اینکه مفهوم بعثت را خارج از آن حادثه تاریخی و صرفاً به عنوان یک مفهوم درون دینی بررسی نمائیم. مقصود ما از ماهیت بعثت همین معنا است. یعنی میخواهیم بدانیم جایگاه اخلاق با همان تعاریف عامی که از آن ارائه گردید، در بعثت یعنی برانگیخته شدن پیامبر گرامی اسلام جهت هدایت مردم، چه جایگاهی دارد؟ به بیان ساده تر منظور این است که پیامبر گرامی اسلام در هدایتی که برای آن مبعوث گردیده اند تا چه میزان بر اخلاق و عقل تکیه نموده اند؟
با رجوع به قرآن کریم در مییابیم که پیامبر گرامی اسلام هم از جهت اخلاق و هم از جهت خردورزی نه تنها الگویی تمام عیار برای مسلمین، بلکه سرمشق همه انسانهای پاک سرشت به حساب میآیند، از این روست که در قرآن کریم میفرماید لَّقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّـهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (سورة الأحزاب/ 7 21) و از آنجا که پیامبر اخلاقی نیکو و گفتار و عملکردی خردمندانه داشتند؛ اعراب جاهلی با آن همه تعصبات شدید به گرد وجود او حلقه زدند، فلذاست که قرآن کریم میفرماید: وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ (آل عمران/158) وچون ایشان مظهر رحمت واسعه الهی در خَلق و خُلق بوده اند قرآن میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ. (سورة الأنبیاء /107)
با رجوع به کتب سیره نویسان نیز صحت این ادعا تایید میگردد. به عنوان مثال در باب عقل عملی هنگامی که ما به تدابیر سیاسی ایشان مینگریم؛ در ماجرای جنگ خندق یا اخذ مشورت از مسلمانان مدینه در جنگها خود را نمایان میکند و یا هنگامی که زندگی شخصی ایشان بررسی میشود این مطلب به وضوح قابل رویت است
و با توجه به نمونههای متعدد تاریخی دال بر اعمال ایشان در تشویق مهاجرین و انصار به علم آموزی و دستور ایشان به آزادی اسیرانی که به مسلمانان خواندن و نوشتن بیاموزند و نمونههای دیگر از این دست به روشنی نقش اخلاق را در ماهیت بعثت را نمایان میکند.
بنابراین پیامبر گرامی اسلام در سیره خویش بر اخلاق در هدایتی که برای آن مبعوث گردیده اند، تأکید فراوانی داشته اند.
هر آنچه تا کنون در بحث جایگاه اخلاق در ماهیت بعثت گفته شد؛ در واقع مقدمهای برای بررسی جایگاه آنها در غایت بعثت به حساب میآید. چراکه قبول نقش برای ایندو مطلب در غایت بعثت ممکن نیست، مگر با پذیرش عمل پیامبر به این دو عنوان. زیرا تا پیامبر در عمل به اخلاق جایگاهی اختصاص نداده باشند تشویق دیگران نسبت به آنها مصداق آیهای است که مسلمانان را نهی از این نوع عملکرد انسانی میکند آنجا که میفرماید: أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ. (بقره/ 44) همچنین چگونه ممکن است چیزی را هدف بعثت بدانیم حال آنکه آن چیز در عمل از سوی پیامبر متروک و یا مورد غفلت قرار گرفته باشد. بنابراین بحث از ماهیت مقدمه بحث از غایت است.
اکنون پس از روشن شدن این مطلب، ذکر غایت یا همان هدف بعثت پیامبر گرامی اسلام ضروری به نظر میرسد. در این باره بهترین راهنما قرآن کریم است تا از هرگونه تحمیل مقصود به رسالت ایشان مصون بمانیم. در قرآن کریم مواردی چون تعلیم، تربیت و تزکیه، برپایی عدالت و اتمام حجت بر بندگان، با بیانی شیوا و موجز به عنوان غایت بعثت انبیاء ذکر گردیده است که ما به نمونههایی از آن در اینجا اشارهای گذرا مینماییم:
۱-هوالذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین (جمعه/2) در این آیه حضرت حق به چهار هدف از اهداف بعثت اشاره نموده است؛ بیان فرامین الهی، تزکیه، تعلیم کتاب و تعلیم حکمت. در تفسیر المیزان ذیل این آیه به مساله تقدم تزکیه بر تعلیم و تفاوت حکمت و کتاب اشاره گردیده که این مقاله مجال پرداختن را بدان ندراد بناءً خوانند گان را برای فهم بهتر به آنجا ارجاع میدهیم.
۲-یا در جای دیگر میفرماید: " لَقَد اَرْسَلْنا رُسَلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُم الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْط" (حدید/25) که هدف از بعثت پیامبران را برپایی عدالت بیان نموده است.
۳-و در آیهای دیگر میفرماید: " رُسُلا مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل" (نساء/165) در اینجا هدف از بعثت را اتمام حجت بر بندگان خویش بیان کرده تا اینکه سؤال از آنها در برابر اقدامات شان و اعطاء پاداش و اعمال مجازات در قبال امتثال و عصیانشان ممکن با شد، چراکه در جایی دیگر میفرماید: " وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبعَثَ رسولاً" (اسراء/15)
۴-همچنین در آیهای دیگر میفرماید: " کَتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِاِذْنِ رَبِّهِمْ اِلى صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمید " (ابراهیم/1) و بدینوسیله خروج از ظلمت و ورود به نور را به عنوان هدفی دیگر برای بعثت پیامبران و انزال کتب بیان میکند. این خروج از ظلمت و ورود به نور در بیان تفاسیر مفهومی عام داشته و هرگونه ظلمتی را در بر میگیرد چه ظلمت نفس یا جهل یا ستم و بندگی ستمگران باشد یا هرگونه مفهومی که دربرگیرنده نوعی از تاریکی در زندگی بشر باشد؛ همگی را شامل میشود.
۵-و بالاخره میفرماید " وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون" (بقره /151)یعنی تعلیم هرآنچه که ما انسانها از علم به آن محرومیم. البته قرآن برخی از حقایق را صرفا به جهت هدایت بشر و آگاهی بخشی او از عجایب خلقت بیان نموده؛ همچون کیفیت خلقت انسان یا چگونگی و ضع آسمانها و... و برخی را نیز به جهت هشدار و بیدار باش انسانها ذکر نموده که در صورت عدم بیان از سوی قرآن عقل آدمی از درک آن عاجز میبود همچون جزئیات قیامت یا مباحث مربوط به معراج و......
با توجه به مطالب پیش گفته میتوان غایت الغایات بعثت انبیاء، به صورت عام و پیامبر گرامی اسلام علی الخصوص را در کمال خلاصه نمود، که این خود بر شناخت پرودگار؛ و شناخت حضرت حق، بر شناخت انسان استوار است؛ و لازمهی ایندو حکمت و بصیرت است لذا در قرآن کریم میفرماید: " قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره انا و من اتبعنی؛ چراکه مقصدِ تعلیم، تزکیه، حکمت و عدالت؛ وصول به نورانیت یعنی کمال مطلق است؛ و مبدا این حرکت به سمتِ نور نیز چیزی جز حقیقت وجود انسانی نمی باشد به عبارت دیگر کمال نهایی، فهمِ وجودِ واحد است و فهم این وجود، جز با عبور از طریق موجوداتِ متکثر، میسر نمی باشد. و آنچه مظهر و آینه تمام نمای تکثر است؛ چیزی جز انسان نیست، فلذا درک حقیقتِ وجودیِ انسان، درک کثرت و درک کثرت معبر دریافت حقیقت وجود مطلق است. ازینروست که میفرماید: "من عرف نفسه فقد عرف ربه"؛ و از آنجا که شناخت انسان مستلزم کسب علوم مختلفی است که همگی یا حاصل عقل عملی اند یا حاصل عقل نظری؛ و با توجه به این نکته که شناخت پرودگار مستلزم وجود ادراکات عقل نظری و ادرکات شهودی است و با عنایت به احادیث مختلفی که در رأس آنها حدیث شریف اتمام اخلاق است؛ به این نتیجه میرسیم که عقل و اخلاق جایگاهی بنیادین در غایت بعثت انبیاء و پیامبر گرامی اسلام دارند و در حقیقت فرض بعثت بدون پیش فرضهای اخلاقی و عقلی ممکن و میسر نمی باشد.